my love
my love
best dirim

 خدايا:چگونه زيستن را تو به من بياموز    چگونه مردن راخود خواهم آموخت.

 

      

نههههههههههههههه من نميخوام بميرممممم!!!اما اگه براتو باشه؟؟؟قبول ميميرم.

 



نظرات شما عزیزان:

mehrnaz
ساعت22:15---21 ارديبهشت 1391
من چشم هایـــم را بستم و تو قایــم شدی !

من هنـــوز روزها را می شــمارم !

و تـــو پیدا نمی شوی !

یا من بازی را بلــد نیستم !

یا تو جر زدی !

رفته‌ای وُ من

هرچــــــــــه می‌کِشم

تمام نمی‌شود این درد... !

وبت عالیه بازم بهت سر میزنم اگر به من سر بزنی خوشحال میشم.نظر یادت نره


salman
ساعت16:19---15 ارديبهشت 1391
سلام عزیزم.....
وب قشنگی داری
اگه میشه یه سربه من هم بزن


hadis
ساعت23:49---11 ارديبهشت 1391
salam parmida jun ,mamnunam az lotfet azizam,shoma ham web guruhie qashangi darid


behrad
ساعت21:21---10 ارديبهشت 1391
ببین من نمیدونم رابطه تو و حسین چجوری بوده (از نظر عاشق بودن) اما من اگه جای حسین بودم میفهمیدم دوستام دارن حسودی میکنن و اصلا بهشون محل نمیذاشتم.... چون همین الان که عاشق بهناز شدم 2 تا از دوستای حسودم که از ماجرا خبر دارن رفته بودن به بهناز گفته بودن بهراد معتاده!!!!!!!!!
من اصلا تا حالا لب به سیگار نزدم چه برسه که معتاد هم باشم...!!!
میخوام بهت بگم اگه حسین از ته قلب تورو دوست داشت کاری به حرفای دوستاش نداشت و به پاک بودن تو اعتقاد داشت عزیزم...
اما حالا که رفته دیگه غصه نخور...
شاید دوباره برگشت
امیدوار باش عسیسم
منتظر اون خبره که گفتی هستمااا
بای


behrad
ساعت18:15---10 ارديبهشت 1391
سلام پارمیدا جان
واقعا متاسفم واسه تو و حسین،،کاشکی تا آخر عمر باهم دوست بودین...
این حسادت خیلی وقته توی تموم دوستیا هست و حتی دوستای آدم حسودترین آدما میشن...
پارمیدا یه سوال داشتم ازت و میدونم میتونی کمکم کنی،، چون دختری..
ببین من عاشق یه نفر شدم و مطمئن هستم که اونم عاشق منه... اما وقتی بهش شماره دادم خر شدم و یه حرف چرت بهش زدم (گفتم زنگ بزن اما با خودت کاری ندارم شماره داداشتو میخوام) آخه من با داداشش خیلی رفیقم.
ولی اون لحظه خجالت کشیدم بهش بگم میخوام باهات دوست بشم. و مجبور شدم اون حرفا بهش بزنم....
اما کاشکی نمی زدم چون بعد از یک هفته دوباره دیدمش و بهش گفتم(پس چرا زنگ نزدی؟؟ خیلی منتظر بودم...)
میدونی چی گفت؟؟
گفت(اگه میدونستم واسه خودم بهم شماره دادی بهت زنگ میزدم اما حالا که شماره داداشمو میخوای برو از خودش بگیر...) این حرفا زد و رفت تو خونه....
حالا به نظرت من بهش چی بگم که اون حرف قبلی را فراموش کنه و زنگ بزنه؟؟؟
شما دخترا همچین وقتا چه حرفایی میتونه روتون تاثیر بزاره؟؟؟
تورو خدا این داستان منو به دوستات هم بگو و با کمک همدیگه این مشکل منو حل کنید...
فقط تورو خدا عجله کن که اگه دیر بشه از دستم میره...
منتظرم
بوس بوووس
بای


moein
ساعت1:17---1 ارديبهشت 1391
سلام شما خوف هستید آره از یکی که خیلی دوسش داشتم تنهام گذاشت لعنت به اون که این کارو با من کرد وبلاگ جالبی داری بازم بهم سربزن؟

Reza
ساعت21:54---18 اسفند 1390
زیبا بود.!!!

Reza
ساعت21:52---18 اسفند 1390
زیبا بود!!!!!

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نوشته شدهپنج شنبه 20 فروردين 1386برچسب:بعد از اينكه گفت:ديگه نميتونم,,,,, توسط amin & parmida
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.